برخی اوقات از پدیده‌ای خواهیم ترسید و هراس آن مانع از زندگی طبیعی ما خواهد شد که برخی اوقات از بچگی از مسئله ای ترس داشته ایم و نتوانستیم مسئله را در خود برطرف کنیم که شاید ترس ها در هنگامی به عنوان یک بیماری در شخص ارزیابی شوند و برخی اوقات با مشاوره های کوتاه مدت و یا شناختن خود بتوان مسئله را برطرف کرد .
البته در این مورد هم مثل مسئله های روانشناسی دیگر اشخاص به آسانی اظهار نظر خواهند کرد و یا راه‌حل‌هایی را نادرست به اطرافیان توصیه می دهند ولی همه مسئله های روانشناسی از نگاه تحلیل برخورد متقابل به نوعی دیگر و از پایه و بنیان ارزیابی می شود.
ترس ها یا به صورت عینی می باشند و یا ذهنی هستند که ترس های ذهنی به ترس‌هایی گفته می‌شود که در پس آنها عقیده ای منطقی موجود می باشد که موجب بقای ما خواهد شد.
بنابراین ما آنها را می‌شناسیم و مدیریت می‌کنیم یا ترس‌های به دور از منطق می باشند و در سطح ناخودآگاه سرکوب خواهند شد و ریشه اصلی آن را مشاهده نمی‌کنیم مثل ترس داشتن از مرگ و از آینده و همینطور ترس داشتن از مسئله های غیر قابل پیش بینی و غیره.

ترسیدن از یک احساس می باشد که به واسطه تهدید بر فردیت ما و همین طور برداشت های ما به وجود می‌آید هنگامی که فردی از چیزی ترس دارد گویا آن چیز شرایط و انسان و یا شئ و یا حتی مفهوم ذهنی می باشد تهدیدی بر وجود آن به حساب می‌آید.
به صورت طبیعی ما امکان دارد از گرگ درنده در بیابان ترس داشته باشیم به دلیل اینکه امکان دارد ما را بدرد اما برخی استرس‌ها بیرونی واضحی دارا نمی باشد ولی امکان دارد تمام زندگی ما را شامل ‌شود مانند ترس داشتن از مرگ و از ارواح خبیث و ترس داشتن از تنها ماندن و همینطور ترس داشتن از مورد قضاوت قرار گرفتن که در یک رابطه تمام اینها ترس های شایعی می‌باشند که در انسان ها موجود می باشد و می تواند وجود داشته باشند .
اما لزوماً در این ترس‌ها یک عامل بیرونی که ما را به تهدید کردن بپردازد موجود نمی باشد که ترس احساسی به حساب می‌آید که حاصل از تفکر مبتنی بر تهدید شده و در نهایت ترس موجب برخورد در ما خواهد شد به طور مثال امکان دارد هنگامی که بچه ای از سگ ترس دارد پشت مادر خود پنهان شود و از چهره ای بترسد پشت مادرش به آن به پشت کردن بپردازد.

هنگامی که ما دچار ترس می شویم که در سر وکارمان موفق باشیم که امکان دارد بهانه‌ ای بیاوریم و سرکار نرویم و شغل خود را به کنار گذاشتن بپردازیم . هنگامی که می ترسیم در رابطه به رها شدن برسیم امکان دارد که رابطه را پیشاپیش به قطع کردن بپردازیم .
وقتی که می‌ترسیم که فردی را به آن علاقه داریم بمیرد و از دستش بدهیم امکان دارد که قبل از آن رابطه مان را با آن شخص کاهش بدهیم که هنگامی که از دستش می‌دهیم دچار صدمه نشویم .
بنابراین اهمیت شناخت ترس‌ها و مدیریت کردن آنها و اینکه چه ریشه ای می توانند دارا باشند از این جهت پر اهمیت می باشد که ترس ها در ما برخورد به وجود می آورد که برخوردها موجب می شود که در شرایط شخصیتمان روی اطرافیان موثر باشیم و از اطرافیان واکنش دریافت کنیم که ترس را هم می توانیم در زمان ارزیابی کنیم .
ترس می‌تواند مربوط به زمان آینده باشد یعنی تهدید ، تهدیدی که در جریان می‌باشد نگرانی از اینکه امکان دارد فلان اتفاق رخ دهد مانند ترس داشتن از در رابطه کنار گذاشته شدن و ترس می‌تواند مربوط به زمان حال هم باشد مانند اینکه ماشینی در پشت سر ما به ترمز کردن بپردازد و بوق بزند و ما خواهیم ترسید و کنار می رویم که ترس می‌تواند مربوط به زمان گذشته باشد
اتفاقی برای ما رخ داده که تهدیدی بر روانیت وجودی و جسمی و جنسی به ما وارد کرده است اما همچنان از آن ترس داریم مانند فردی که در زمان گذشته مورد دزدی واقع شده و به او صدمه وارد کرده‌اند و از این به بعد در خیابان به تنهایی راه برود با ترس مسیر را طی خواهد کرد.
هنگامی که می خواهیم ترس را ارزیابی کنیم الزامی می باشد که بشناسیم تهدید مورد نظر چه می باشد یعنی چه ماهیتی دارا می باشد و دوم اینکه زمان تهدید معین شود یعنی این تهدید مال زمان گذشته یا در حال می باشد و یا متعلق به آینده می‌باشد.
برای اینکه بتوانیم از ترس به عنوان یک احساس مورد استفاده قرار دهیم احتیاج می باشد که این را بدانیم که این تهدید چقدر ریشه در عقیده منطق و یا غیر منطقی ما دارا می باشد که ترس هایی که ریشه در عقیده های دارای منطق ما دارند در حقیقت مطلوب می باشد به دلیل اینکه ترس یک مکانیزم حاصل از فرگشت می باشد و موجب بقای ما خواهد شد .
ما می توانیم از انرژی ترس استفاده داشته باشیم و به مدیریت کردن شرایط نامناسب یا فرار کردن از آن یا چگونگی توانایی غلبه کردن در آن شرایط را بیابیم نمی توان بیان کرد که ترسیدن احساس نامناسبی می باشد منتها به شرطی که فکری منطقی متناسب با اتفاق رایج باشد.
به طور مثال اگر فردی درس خود را نمی خواند و از این می ترسد که آخر ترم در درسش قبول نشود اگر دچار ترس نشود همه ی امتحانات خود را خراب خواهد کرد اما همین ترس از رد شدن در امتحان می باشد که موجب می شود که حداقل با انگیزه دور از این که در رشته تحصیلی اش اخراج می‌شود به درس خواندن بپردازد.

ما در برابر ترس ها امکان دارد واکنش جنگیدن و یا فرار کردن را مورد انتخاب قرار دهیم یعنی اینکه هنگامی که یک عامل ترسناک برای ما ایجاد می شود یا می مانیم و با آن می جنگیم و یا پا به فرار خواهیم گذاشت و یا اینکه منجمد خواهیم شد و نگاه می‌کنیم که دوتای اول به بقای ما یاری می‌دهد هنگامی که ترس را مورد ارزیابی قرار می دهیم باید فرایند شناختی آنها را مورد بررسی قرار بدهیم اینکه اگر می ترسم که صدمه ای بر من وارد بشود از چه منطقی نشأت خواهد گرفت ؟
نتیجه نشانگر این می باشد که این ترس مطلوب می باشد و به من یاری می‌دهد که بتوانم با حقیقت نامناسب مقابله کنم ؟ یا از آن دوری کنم به دلیل اینکه غیر منطقی می باشد؟ که در این موقعیت احتیاج به وجود داشتن روانشناس و یا روان درمان الزامی می باشد.
ترس نوعی از شرطی شدگی در مقابل محرک ناخوشایند و دردناک به حساب می‌آید که در این رابطه آزمایش های صورت گرفته و طی آن یک بچه کوچک را در برابر یک خرگوش قرار داده‌اند که بچه با خرگوش به بازی کردن پرداخته که بعدها هنگامی که خرگوش را جلوی بچه گذاشتند که به آن دست بزند با یک ضربه محکم به ظرف فلزی بزرگ صدای ‌مهیب به وجود آورد .
بچه از آن صدا دچار ترس شد ولی به گریه کردن پرداخت پس از چندین بار شرطی شدگی در این کودک به وجود آمد که هر بار که خرگوش را کنار بچه قرار داده اند بدون اینکه صدایی به وجود آید بچه دچار ترس می شد و به گریه کردن پرداخته است .
بنابراین بچه در مقابل خرگوش و تکرار کردن محرک غیرشرطی صدای بلند نسبت به خرگوش شرطی شده بود که با مشاهده کردن خرگوش دچار ترس شد که خیلی از ترس های ما به همین صورت می باشد.
یعنی ریشه آن محرک دیگری به حساب می‌آید که ما نسبت به آن عامل ترسناک به شرطی شدن رسیده ایم و واکنش از خود نشان داده ایم که بعدها در ادامه دادن آزمایش برای همان بچه ریشی از خرگوش درست کرده اند و آزمایش کنندگان آن را به صورت خرگوش قرار داده اند که به سمت بچه قرار دادن .
با اینکه خرگوش نبود ولی موجب شد که بچه وحشت کند پس بنابراین از دیدگاه رفتار درمانی ترس ها به نوعی شرطی شدگی در مقابل یک محرک ناخوشایند و دردناک به حساب می‌آید که همان تهدید در برابر ما می باشد .
انسان ها امکان دارد از یک حیوان بترسند مثل بیشتر اشخاصی که از سوسک خواهند ترسید در صورتی که سوسک یک نوع حشره می باشد و هیچ گونه صدمه ای به ما نخواهد زد شاید علتش این باشد که اولین باری که سوسک را دیده ایم با محرک غیر شرطی یعنی صدای جیغ و اضطراب مواجه شده ایم که موجب شده ذهن بچه دچار آسیب شود که سوسک مساوی می‌باشند با اضطراب و ترس داشتن در صورتی که در شرایط دیگر یا فرهنگ دیگر مادری که از سوسک نمی ترسد .
بچه هم از سوسک نخواهد ترسید به دلیل اینکه شرطی شدگی در این زمینه موجود نمی باشد.

پس بنابراین شرطی شدگی به نوعی آموختگی به حساب می‌آید . در یادگیری مشاهده ای برخی اوقات ما ترس ها را در طول مشاهده و در طول زمان کودکی با مشاهده کردن والدین آموزش می بینیم. از نظر روانکاوی که نگاه همیشه دقیقی دارد ترس ها به نوعی ناخودآگاه و یادآور احساس تهدیدگی در زمان کودکی به حساب می‌آیند بنابراین از نگاه روانکاوی ترس ناخودآگاه ما را به سوی احساس تهدید شدگی در دوران کودکی را درمان تکرار خواهد کرد.

منبع:کانون مشاوران ایران